به خلافت رسیدن یزید و خروج امام (ع) از مدینه

به خلافت رسیدن یزید و خروج امام (ع) از مدینه

شیخ مفید در کتاب، ارشاد، می نویسد: کلبی و مداینی و دیگر مورخین روایت کرده گویند:

همین که امام حسن (ع) از دنیا رفت شیعیان عراق به جنبش درآمدند، و در پی آن نامه ای به امام حسین (ع) نوشتند و یادآور شدند که معاویه را از خلافت خلع کرده و با آن حضرت بیعت خواهند کرد.

امام (ع) از این امر خودداری کرده و فرمود: میان من و معاویه پیمانی است که تا پایان مدت آن شکستن آن روا نیست، و چون معاویه از دنیا رفت در این کار اندیشه خواهم کرد.

معاویه که پسرش یزید را به جانشینی خود انتخاب کرده بود در نیمه رجب سال شصت هجری از دنیا برفت.در این موقع فرماندار مدینه ولید بن عتبة بن ابی سفیان بود.حکومت مکه نیز در دست عمرو بن سعید بن عاص معروف به اشدق از بنی امیه قرار داشت.در کوفه نعمان بن بشیر انصاری و در بصره عبید الله بن زیاد حاکم بودند.

یزید به پسر عموی خود، ولید بن عتبه، که در آن هنگام از طرف معاویه والی مدینه بود نامه ای نوشت و به وسیله یکی از خدمتکاران معاویه به نام ابن ابی زریق برای او ارسال داشت.در این نامه یادآور شده بود که از همه مردم برای او بیعت بگیرد.به خصوص سفارش بسیار کرده بود که از حسین بن علی (ع) بیعت بگیرد، و گفته بود برای او کمترین مهلتی روا مدار چنانچه پذیرفت که به هدف رسیده ایم، در غیر این صورت سر از بدنش جدا کن و برای من بفرست.

معاویه پیش از مرگ خود به یزید گفته بود: از روبرو شدن با چهار نفر سخت بپرهیز.یکی از این چهار نفر حسین بن علی بود.دوم عبد الله بن زبیر، سوم عبد الله بن عمر، و چهارمین نفر عبد الرحمن بن ابی بکر بود.به خصوص درباره امام حسین و عبد الله بن زبیر سفارش بیشتری کرده بود.اما فرزند زبیر همراه با برادرش جعفر بی آنکه شخص سومی از این امر آگاه باشد، از بیراهه رهسپار مکه گردید.در این اثنا ولید هشتاد و یک سوار در تعقیب او فرستاد، اما به دستیابی او موفق نشد.عبد الله بن عمر نیز پیش از آنها عازم مکه شده بود.

ولید در پی مروان بن حکم فرستاد و با وی در این امر به مشورت پرداخت.مروان رو کرد به ولید و گفت: بدون شک حسین بن علی هرگز بیعت با یزید را قبول نخواهد کرد.چنانچه من به جای تو بودم گردن او را می زدم.ولید گفت: ای کاش من در این دنیا نبودم و این صحنه را مشاهده نمی کردم.پس ولید شبانه کسی را نزد حسین (ع) فرستاد و او را خواست.آن حضرت بی درنگ جریان را دانست و با گروهی از خویشان و نزدیکان که عده آنها به سی نفر می رسید حرکت کرد، و به آنان دستور داد سلاحهای خویش را بردارند، و فرمود: ولید در چنین وقتی مرا خواسته و بیم آن می رود، مرا مجبور به کاری کند که من نتوانم آنرا بپذیرم و از ولید نیز ایمن نمی توان بود.پس همراه من باشید و در کنار در خانه ولید بنشینید، چنانچه فریاد مرا شنیدید، بر او هجوم برید تا از من دفاع کنید.

امام حسین (ع) وارد خانه ولید شد.مروان بن حکم نیز در کنار ولید نشسته بود.قبل از هر چیز مروان خبر مرگ معاویه را به آن حضرت اطلاع داد.امام (ع) گفت: انا لله و انا الیه راجعون آنگاه نامه یزید و دستوری که برای گرفتن بیعت از او داده بود برای آن حضرت بخواند .پس امام بر آن شد که از گفتن پاسخ خودداری کند و این موضوع را با طرحی مسالمت آمیز خاتمه دهد.و از مجلس او خارج شود.از این رو به ولید گفت: من اطمینان دارم که تو به بیعت پنهانی من قانع نخواهی شد.و خواهی گفت که بیعت با یزید را آشکارا انجام دهم.ولید گفت: آری، چنین است.پس امام حسین (ع) فرمود: تا بامداد، منتظر باش و چنان که خواهی در این مورد اندیشه کن.ولید این سخن را پذیرفت و گفت به نام خدا بازگرد، تا فردا با گروهی از مردم به نزد ما بازگردی.

همین که امام (ع) از خانه ولید بیرون آمد، مروان رو کرد به ولید و گفت: به خدا سوگند، چنانچه حسین در این ساعت از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر هرگز بر او دست نخواهی یافت، تا مگر میانه تو و او کشتار بسیاری روی دهد.پس بهتر این است که او را زندان کنی تا اینکه یا بیعت کند و یا گردنش را بزنی. همین که امام (ع) این گفتار را از شخص سنگدلی چون مروان (وزغ پسر وزغ) شنید در حالی که به شدت در خشم فرو رفته بود، فریاد برآورد من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.در این هنگام از جا برخاست و به مروان گفت: وای بر تو ای پسر زرقاء، تو مرا به قتل تهدید می کنی .به خدا دروغ گفتی و نابجا سخن راندی سپس خطاب به ولید فرمود: ای امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت هستیم.خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان است.خداوند، اسلام را از خاندان ما آغاز کرد، و ختم رسالت را بر ما قرار داد.اما یزید مردی است فاسق و شراب خوار.دستش به خون نفوس محترم آلوده گردیده و آشکارا مرتکب فسق و فجور گشته است.از این رو انسانی همچون من هرگز با فردی چون او بیعت نخواهد کرد.بهتر است که ما و شما در آینده به این امر بنگریم و سرانجام معلوم خواهد شد که کدام یک از ما سزاوار رهبری خلافت و بیعت خواهد بود.

امام حسین (ع) پس از این سخن بی درنگ به راه افتاد و خانه ولید را ترک فرمود.در بین راه در حالی که شعری از یزید بن مفرع را می خواند همراه با یاران خود به خانه بازگشت .

لا ذعرت السوام فی غسق الصبح

مغیرا و لا دعیت یزیدا

یوم أعطی مخافة الموت ضیما

و المنایا یرصدننی ان احیدا

بعضی گویند، امام (ع) موقعی که از مسجد الحرام به طرف عراق حرکت کرده بود این شعر را می خواند، و اقوال دیگری نیز در این مورد آمده است.

پس از اینکه امام (ع) برفت، مروان رو کرد به ولید و گفت: تو خطا کردی و به سخن من اعتنا نکردی.به خدا دیگر هرگز قادر به دست یابی بر او نخواهی بود.ولید در پاسخ به او گفت:

وای بر تو، از من می خواهی که دین و دنیای خود را به این وسیله بفروشم؟ به خدا قسم چنانچه تمام دنیا را در اختیار من گذارند تا در برابر آن دست خود را به کشتن حسین بن علی آلوده سازم هرگز برای من پذیرفته نخواهد بود.سبحان الله، به خدا پناه می برم از اینکه حسین را به این بهانه که از بیعت با یزید خودداری کرده به قتل رسانم؟ به خدا سوگند، هر کس آلوده به خون حسین گردد، بدون تردید به هنگامی که خدای را ملاقات کند نامه اعمالش سبک خواهد بود و در قیامت هرگز خداوند به وی نظر نکرده و او را از گناهش پاک نخواهد کرد، و به عذاب دردناکی گرفتار خواهد شد.

مروان که این سخنان را از ولید شنید گفت: حال که عقیده تو چنین است، کار به جایی کرده ای، این را به زبان گفت، اما در دل کار او را خوش نداشت و رأی او را نمی پسندید.

مورخین درباره ولید گویند: وی جنگ طلب نبود، بلکه دوستدار عافیت و سلامت بود.اما در حقیقت از رفتار سویی نسبت به امام حسین (ع) دوری می جست، زیرا به مقام و منزلت آن حضرت به خوبی واقف بود.بنابراین تنها بدین خاطر نبود که وی در پی عافیت بوده است.

همین که یزید از رفتار ولید اطلاع یافت به جای او عمرو بن سعید بن عاص را والی مدینه قرار داد.حسین بن علی به خانه بازگشت و آن شب که شب شنبه بیست و هفتم رجب سال شصت هجری بود در منزل خود اقامت گزید.فردای آن روز به میان مردم رفت تا از اخبار جاری آگاهی یابد .در این اثنا مروان را ملاقات کرد.مروان رو کرد به آن حضرت و گفت: ای ابا عبد الله، من به شما توصیه ای دارم، چنانچه بپذیری راه درست را یافته ای.امام (ع) فرمود، بگو ببینم سخن تو چیست؟ پس مروان گفت: من به شما سفارش می کنم بیعت با یزید بن معاویه را قبول کنی، و این هم برای دین و هم برای دنیای شما بهتر است.امام فرمود: انا لله و انا الیه راجعون چنانچه اسلام به این مصیبت گرفتار گردیده و فردی مانند یزید حکومت اسلامی را در اختیار خود قرار دهد دیگر با اسلام بایستی خداحافظی کرد.

سخن آن حضرت با مروان به طول انجامید و امام در حالی که در خشم فرو رفته بود وی را ترک کرد.ساعات آخر روز شنبه ولید عده ای را نزد امام فرستاد تا او را جهت بیعت با یزید فراخوانند .امام فرمود: بهتر است تا فردا صبر کنم و ببینم فردا چه خواهد شد.آنان نیز در این امر پافشاری از خود نشان نداده و او را ترک کردند.

همین که شب فرا رسید مدینه را به قصد مکه ترک کرد.برخی گفته اند، صبح روز بعد از مدینه خارج گشت.به هر حال خروج امام شب یک شنبه بیست و هشتم رجب بوده که به سوی مکه حرکت فرمود .محمد بن حنفیه از خروج امام از مدینه اطلاع یافت، اما نمی دانست که آن حضرت به کجا می رود .پس رو کرد به امام و گفت: ای برادر شما محبوب ترین و عزیزترین مردم در نزد من هستید ،به خدا سوگند که من از نصیحت کردن به هیچ کس دریغ ندارم، و چه کسی والاتر از شما که در این امر از همه سزاوارتر خواهید بود.شما برادر من و از یک خانواده هستید.شما روح و جان و نور چشم و بزرگ خاندان ما هستید.اطاعت و پیروی از شما بر من واجب گردیده است، زیرا خداوند شما را بر من فضیلت و برتری بخشیده و سرور جوانان بهشت قرار داده است.برادر ! توصیه من به شما این است که با یزید بیعت نکنی و تا آن جا که امکان پذیر است از شهرهایی که زیر نظر اوست دوری گزینی،نمایندگانی به سوی مردم گسیل داری و از آنها بخواهی که بیعت با تو را بپذیرند.چنانچه با تو بیعت کردند، خدای را سپاس می گذاری و چنانچه سرپیچی کرده و دست بیعت به دیگران دادند باز هم زیانی به دین و عقل تو وارد نگردیده است، و جوانمردی و فضیلت تو از میان نخواهد رفت، و چنانچه به یکی از این شهرها وارد شوی بیم آن دارم که میان مردم اختلاف به وجود آید.گروهی از تو پشتیبانی کرده و عده ای دیگر بر علیه تو قیام کنند و کار به نبرد و جنگ و جدال منجر گردد، و در این میان تو هدف تیر بلا گردی .آن وقت است که خون بهترین افراد این امت از نظر خود و اصالت خانوادگی ضایع گردد و خانواده ات به خواری نشانده شود.

امام فرمود: به عقیده تو به کدام ناحیه بروم؟ محمد حنفیه گفت: بهتر این است که وارد شهر مکه شوی، چنانچه در آن شهر اطمینان یافتی که محیط امنی است، در همان جا اقامت گزین و اگر از اهالی شهر بی وفایی مشاهده کردی، به سوی یمن حرکت کن.بدون تردید اهالی یمن یاران پدر و جد شما هستند و دلهای رئوف و قلبهای پر محبت دارند و سرزمین وسیع و گسترده ای در اختیارشان است.و اگر در آن شهر نیز اطمینان نبود از راه بیابان، ریگزارها و کوهستانها از شهری به شهر دیگر حرکت کن، تا وضع مردم و سرانجام آنها را در نظر بگیری، و خداوند میان شما و گروه ستمکار داوری فرماید، امیدوارم با نظر صایبی که داری بهترین روش را در این امر انتخاب کنی.

امام (ع) فرمود: چنانچه در تمام این دنیا ملجأ و مأوایی نیابم باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد.در این هنگام، محمد حنفیه که اشک از چشمانش سرازیر گشته بود سخن آن حضرت را قطع کرد و امام نیز همراه با او به گریه افتاد و مدتی می گریستند، امام حسین (ع) به گفتار خویش چنین ادامه داد: ای برادر، خداوند تو را جزای خیر دهد.به حقیقت خیر خواهی و دلسوزی کردی.امیدوارم که رأی تو محکم و با موفقیت قرین باشد، اما من اکنون تصمیم دارم به طرف مکه حرکت کنم.من و برادرانم و فرزندان برادرم و گروهی از شیعیانم آماده این سفر هستیم، زیرا آنها با من هم عقیده بوده و رأی و نظر آنان نیز همان رأی و نظر من است.اما وظیفه تو این است که در مدینه اقامت گزینی، و گزارش همه امور را در نظر گیری و بی آنکه امری را از من پوشیده داری اطلاعات لازم را در اختیار من قرار دهی.

همین که زنان بنی عبد المطلب اطلاع یافتند که امام حسین (ع) تصمیم دارد مدینه را ترک کند، در اطراف او اجتماع کردند و به گریه و زاری پرداختند.پس امام (ع) به میان آنها آمده رو کرد به آنها و گفت: شما را به خدا سوگند می دهم که از این امر خودداری کنید، زیرا که خداوند و رسول او هرگز از این امر خوشنود نخواهند شد.زنان به حضرت گفتند پس در چه موقع نوحه و زاری کنیم؟ در نظر ما این روز همانند روزی است که در آن، رسول الله (ص) و علی و فاطمه و حسن (ع) و رقیه و زینب و ام کلثوم از دنیا برفتند.خداوند جان ما را فدای تو گرداند، ای کسی که محبوب قلوب همه نیکان و مؤمنان خواهی بود.

امام حسین (ع) که در تاریکی شب آماده حرکت از مدینه گردیده بود، ابتدا نزد قبر مادر گرامی خود رفت و با او وداع کرد.آنگاه رهسپار آرامگاه برادرش امام حسن (ع) گردید و با او نیز خداحافظی کرد.در این سفر غیر از محمد بن حنفیه و عبد الله بن جعفر، فرزند برادر و برادران و عده بسیاری از اهل بیت او همراه با آن حضرت مدینه را ترک کردند.بدین ترتیب امام (ع) در تاریکی شب از مدینه خارج شد در حالی که این آیه را می خواند: «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین» .

پس آن حضرت راه بزرگ و اصلی را انتخاب و به طرف مکه حرکت کرد.خاندان امام (ع) گفتند، همان طور که پسر زبیر از بیراهه رفت بهتر است که شما هم از بیراهه بروید و مانند او مورد تعقیب قرار نگیرید.حضرت فرمود: من هرگز چنین نخواهم کرد و از راه راست به در نروم، تا خداوند آنچه را که اراده اوست میان ما حکم فرماید.در همین مواقع بود که عبد الله ابن مطیع او را ملاقات کرده رو کرد به آن حضرت و گفت: جانم فدای شما باد قصد کجا دارید؟

امام فرمود: اکنون به مکه می روم، و پس از آن از خداوند طلب خیر می کنم.ابن مطیع گفت : خدای شما را خیر دهد، و ما را فدایی شما قرار دهد.به نظر من چنانچه به مکه می روید بهتر است که هرگز رهسپار کوفه نگردید.کوفه شهری است که هرگز خیری درآن وجود نداشته و برای کسی مبارک نبوده است.در همین سرزمین بود که پدر بزرگوارت به شهادت رسید و برادرت نیز خوار شد، و از سوی دشمن هدف تیر قرار گرفت تا آنجا که نزدیک بود جان خود را از دست بدهد.من به شما توصیه می کنم که هرگز مکه را ترک نکنید.زیرا که شما سرور عرب هستید و در بزرگی میان مردم حجاز هیچ یک به پای شما نمی رسد.پس مردم از هر سو به جانب شما رو می آورند.جانم فدای شما باد بار دیگر سفارش من به شما این است که از مکه و حرم شریف دور نگردید.سوگند به خدای چنانچه شما را آسیبی رسد و از میان ما بروید، آن وقت است که ما به دستبرد راهزنان گرفتار خواهیم شد.بدین ترتیب ورود امام حسین (ع) به مکه در روز جمعه سوم شعبان بوده است و چنان که قبلا اشاره شد خروج آن حضرت از مدینه در بیست و هشتم رجب اتفاق افتاد.بنابراین فاصله این دو شهر را در مدت پنج روز طی کردند.امام (ع) به مکه وارد شد در حالی که این آیه را می خواند: (و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل، ) هنگام ورود امام (ع) به مکه، در سوم شعبان بود.بقیه این ماه و همچنین ماههای رمضان و شوال و ذیقعده را در مکه اقامت کرده و هنگام خروج آن حضرت از مکه هشتم ذی حجه بوده است.طی این مدت که امام (ع) در مکه اقامت داشت، مردم از اطراف به خانه او رو می آوردند و بزرگان قوم از نقاط دور دست و شهرهای مختلف به دیدارش نایل می شدند.پسر زبیر که در مکه پیوسته کنار خانه کعبه به نماز وطواف پرداخته بود، به همراه مردم گاه دو روز متوالی و گاه دو روز یک بار به دیدار آن حضرت می شتافت، و به مشورت با امام (ع) می پرداخت.اما وجود آن حضرت در مکه از همه کس بر او گرانتر بود، زیرا که خود می دانست که تا حسین (ع) در مکه هست مردم حجاز با او بیعت نخواهند کرد، چون امام حسین (ع) نزد مردم محبوب تر و مقامش والاتر است.و مردم نیز به وی میل و رغبت بیشتری دارند.

پناهندگی به مکه

حرم خدا مکانی امن و مقدس است و هر که به آنجا التجا و پناه آورد ، ایمن است . یکی از علل سفر امام حسین (ع) به مکه آن بود که از امنیت حرم استفاده کند . وقتی حاکم مکه ( عمرو بن سعید اشدق ) از امام پرسید : چه چیز سبب شد به مکه آیی ؟ فرمود : تا پناهنده به خدا و این خانه شوم : « عائِذَا بِاللهِ وَ بِهذَا الْبَیتِ » (1) زمانی هم که فهمید همان عمروبن سعید ، همراه با جمعی به قصد کشتن او وارد مکه شده اند ، برای حفظ قداست مکه و حرام الهی از مکه خارج شد و فرمود : « لَئِنْ اُقْتَلْ خارِجَا مِنْها بِشِبْرٍ اَحَب اِلَی » ، (2) اگر یک وجب هم بیرون از مکه کشته شوم ، برایم محبوبتر است . با این شیوه ، به همه فهماند که سلطه اموی حتی برای خانه خدا هم هیچ حرمتی قائل نیست .

نامه امام حسن (ع) به اهالی بصره

حسین بن علی (ع) نامه ای نیز به سران قبایل و اشراف بصره مانند مالک بن مسمع بکری، احنف بن قیس، یزید بن مسعود نهشلی، منذر بن جارود عبدی و مسعود بن عمر ازدی مرقوم داشت و آن را به وسیله یکی از یاران خود که نامش سلیمان و کنیه اش ابا رزین بود برای مردم بصره فرستاد.متن نامه به این شرح بود:

اما بعد، خداوند محمد (ص) را از میان بندگانش انتخاب فرمود و او را با اعطای مقام نبوت گرامی داشت.سپس در حالی که وی وظیفه پیامبری خویش را به نیکی انجام داد و بندگان خدا را از هدایت و راهنمایی بهره مند ساخت به سوی خویش فراخواند و ما خاندان، اولیاء، وارثان و جانشینان وی بوده و نسبت به مقام او از هر کس شایسته تر بوده ایم.اما عده ای بر ما سبقت گرفته و این حق را از ما گرفتند و ما نیز به خاطر دوری از فتنه و فساد و اختلاف میان مسلمانان و طلب عافیت و آرامش تن به رضا دادیم و سکوت کردیم.هر چند که خود می دانستیم که ما بر آنان که بر مسند حکومت تکیه زده اند برتری داریم.

اینک من پیک خود را همراه این نامه برای شما می فرستم و شما را به کتاب خدا و سنت رسول الله دعوت می کنم، زیرا که دیگر سنت پیامبر از میان رفته و جای آن را بدعت گرفته است .چنانچه دعوت مرا بپذیرید و از من پیروی کنید شما را به راه رشد و هدایت راهبری خواهم کرد.

یزید بن مسعود که نامه امام (ع) را خواند از افراد قبایل بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد دعوت کرد و همین که در اطراف او حاضر شدند آنان را مخاطب ساخته گفت: ای بنی تمیم، منزلت و موقعیت من نزد شما چگونه است؟ پس همگی به وی گفتند، مبارک باد بر تو.سوگند به خدای که تو بالاترین یاور ما هستی و از لحاظ انسانیت و عزت از هر کس والاتر و از نظر شرافت و فخر بالاترین مقام را دارا می باشی و بر همه پیشی گرفته ای.سپس گفت: من شما را فراخواندم تا درباره امری با شما به مشورت پردازم و کمک و یاری شما را خواستار شوم.مردم در پاسخ او گفتند ما در مصالح و نصایح تو هرگز کوتاهی نخواهیم کرد و آنچه را که خود صلاح بدانیم تو را در جریان امر قرار خواهیم داد.از این رو هر چه خواهی بگو ما نیز گوش خواهیم کرد .

یزید بن مسعود به سخن پرداخت و گفت: بدانید که معاویه از دنیا رفت و با مرگ او رشته جور و گناه گسیخته شد و پایه های ظلم و ستم فروریخت و معاویه پیش از آنکه به هلاکت برسد برای پسرش بیعت گرفت.او چنان می پنداشت که با این کار بنیان خلافت محکم می گردد و هیهات از این اندیشه باطل که رشته آن بریده شد و با تمام سعی و تلاش خود در این راه جز سستی و خواری نتیجه ای نگرفت.اینک فرزندش یزید شرابخوار و فاسد ادعای خلافت و امارت بر مسلمانان را داشته و بی آنکه مردم از وی راضی و خوشنود باشند حکومت را در اختیار خود گرفته است.در حالی که نه از حلم و بردباری بهره ای دارد و نه به زیور علم آراسته است و از تشخیص حق پیش پای خود را نیز نمی بیند.

سوگند به خدای که امروز نبرد با یزید از جهاد با مشرکین افضل است.اکنون ای مردم این شخص، حسین بن علی فرزند رسول خداست.او از شرافتی اصیل و رأی و اندیشه ای متین برخوردار است.بیان فضایل او از توان ما خارج است و علم و دانش او به توصیف نیاید، و از هر کس برای خلافت شایسته تر است.بر خردان عطوفت ورزد و پیران را ملاطفت و مهربانی کند.او انسان بزرگواری است که رعایت حقوق رعیت را می کند و امت را پیشوایی نیکو خواهد بود.خداوند او را بر خلق حجت فرستاد و موعظت او را ابلاغ فرمود.شما خوب می دانید که احنف که به نام صخر بن قیس خوانده می شد چگونه در نبرد جمل شما را از یاری با امیر المؤمنین بازداشت و ذلت و خواری بخشید.اکنون آن آلودگیرا با نصرت و همکاری با پسر رسول خدا (ص) بشویید .سوگند به خدای که هر کس از نصرت فرزند پیامبر (ص) کوتاهی کند، خداوند تعالی اولاد او را در چاه مذلت و خواری اندازد و افراد عشیره و خاندانش را کاهش دهد.اکنون من زره مبارزه در بر کرده ام و جوشن نبرد بر خود پوشیده ام و بدانید آن کس که کشته نشود هم سرانجام جان دهد و آنکه از مرگ بگریزد عاقبت به چنگ او گرفتار آید.رحمت خداوند بر شما باد.مرا پاسخ دهید و جواب نیکو در میان آرید.پیش از همه، افراد قبیله بنی حنظله بانگ برداشتند و گفتند: ای ابا خالد، ما تیرهای خود را در کمان نهاده ایم و رزم آوران قبیله تو و سواران عشیره تو هستیم.چنانچه ما را از کمان بگشایی بر نشان زنیم و اگر بر نبرد و قتال فرمایی نصرت کنیم.چون به دریای آتش زنی واپس نمانیم و اگر که سیلاب بلا بر تو روی کند روی نگردانیم .با شمشیرهای خود به یاری تو می شتابیم و جان و تن را در پیش تو سپر سازیم و به فرمان تو فدا می شویم.آنگاه افراد قبیله بنی سعد بن یزید پیش آمدند و ندا دادند که ای ابا خالد، ما هیچ چیز را زشت تر و بدتر از مخالفت تو ندانیم، و خارج از فرمان تو گام نزنیم .صخر بن قیس ما را وادار ساخت که از شرکت در نبرد جمل بازمانیم و ما رأی او را پسندیدیم و از وی پیروی کردیم.اکنون ما را فرصت ده تا با یکدیگر به مشاوره پردازیم.آنگاه نظر خود را بازگو خواهیم کرد.

سپس بنو عامر بن تمیم آغاز سخن کردند و گفتند: ای ابا خالد ما از خاندان تو و فرزندان پدر تو و هم پیمان تو هستیم.ما از چیزی که تو را به خشم آورد خشنود نخواهیم بود.هرگز در جایی که میل تو نباشد اقامت نمی کنیم و دعوت تو را اجابت خواهیم کرد.دستور تو را به کار بندیم و فرمان تو را اطاعت کنیم.

ابو خالد گفت: ای بنی سعد، به خدا سوگند چنانچه گفتار شما با کردار شما راست آید خداوند همواره شما را محفوظ دارد و در پناه نصرت خود یاری فرماید.

همین که یزید بن مسعود تمیمی به نظریات آن جماعت آگاه شد نامه ای برای امام حسین (ع) ارسال داشت به این شرح: نامه شما را ملاحظه کردم و از مضمون آن آگاه شدم و اطلاع یافتم که مرا به اطاعت از خود و به یاری خویش فراخوانده ای.به راستی که خداوند هرگز جهان را از انسانی که اعمال نیک انجام می دهد و یا مردم را به راه رشد و صلاح فرا می خواند خالی نمی گذارد، و شما حجت خدا بر خلق، و امانت پروردگار در روی زمین، و شاخه های درخت زیتون احمدیه هستید و ریشه آن درخت، پیامبر خداست.حال به فال نیک گیرید رهسپار دیار ما شوید، که من بنی تمیم را در خدمت تو فراخوانده ام و همان طور که شتری تشنه به آبگاه شایق است، آنان نیز به اطاعت از شما مشتاقند.افراد بنی سعد را چنان آماده ساختم که همگی در خدمت شما گردن نهند و در برابر شما خاضع و خاشع باشند و به زلال پند و نصیحت آنان را آلایش دادم و سستی را از قلوبشان پاک و صاف ساختم.

همین که نامه مزبور به حضرت حسین (ع) رسید فرمود: و خداوند تو را در روز دهشت و ترس در پناه خود محفوظ دارد و در روز تشنه کامی سیراب فرماید.

چون یزید بن مسعود خود را برای حرکت به خدمت امام (ع) آماده ساخت، به وی خبر رسید که آن حضرت به شهادت رسیده است از این رو به شدت در غم و اندوه فرو رفت و آه و ناله سرداد و از محرومیت حضور خود در رکاب امام به شدت افسوس خورد.

در اینجا این نکته قابل ملاحظه است که از سخنان افراد بنی حنظله و بنی عامد چنین برمی آید که آنان فرمان یزید بن مسعود را برای قیام پاسخ مثبت دادند.اما کمترین اشاره ای به این مطلب نکردند که قیام آنان برای نصرت و یاری حق بوده و هرگز نگفتند که حضرت حسین (ع) پیشوای حقی است که جهاد در رکاب او امری واجب است.بلکه از مجموع گفته های آنها چنین برمی آید که تنها از یزید بن مسعود که رئیس قبیله آنان بوده فرمانبرداری کرده و منظور دیگری نداشته اند .افسوس که اکثر مردم نیز چنین اند و حق را نمی شناسند.هر چند که گفته های یزید بن مسعود نشانگر آن است که خود به این امر واقف است که امام حسین (ع) بر حق، و قیام آن حضرت جهت دفاع از حق و یاری از دین بوده است.اما از گفته های افراد قبیله بنی حنظله و بنی عامر چنین برمی آید که بیم و ترس آنان را وادار ساخته که در برابر رئیس قبیله خود خضوع کنند .

اما احنف بن قیس، همان طور که قبلا نیز اشاره کردیم یکی از کسانی بود که امام حسین (ع) برای او نامه ای ارسال داشته بود.وی در پاسخ آن حضرت چنین نوشت: اما بعد، (فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یقنون) منظور احنف از ایراد این آیه مبارکه اشاره ای بوده است به بی وفایی اهالی کوفه که هرگز به وعده های سست آنان نمی توان امیدوار بود .

اما چون نامه امام حسین (ع) به منذر بن جارود رسید بیمناک شد که مبادا این نامه از نیرنگهای عبید الله بن زیاد باشد و همی خواهد که اندیشه های مردم را بازداند و هر کس را به کیفر عمل خود رساند.از طرفی دختر منذر که نامش بحریه و همسر عبیدالله بود، پس ناگزیر منذر آن نامه را با فرستاده آن حضرت به نزد ابن زیاد آورد.همین که ابن زیاد نامه را خواند، فرستاده امام را دستگیر کرد و به دار کشید.پس بر منبر رفت و مردم بصره را تهدید کرد که از حکومت نافرمانی نکنند.آنگاه برادرش عثمان را جانشین خود ساخت و خود بصره را ترک کرد و رهسپار کوفه گشت.

بصره

امام صادق (ع) در حدیثی فرموده است : پس از کشته شدن حسین بن علی علیه السلام همه چیز و همه کس بر آن حضرت گریست ، مگر سه چیز : بصره ، دمشق و آل حکم بن عاص .(3) و این کلام علی (ع) معروف است که به ابن عباس ، والی آن حضرت بر بصره ، نوشت : « اِعْلَمْ اَن البَصرَةَ مَهْبَطُ اِبلیسَ وَ مَغْرَسُ الفِتَنِ ... » (4) بدان که بصره ، فرودگاه شیطان و کشتگاهِ فتنه هاست .

در نهضت عاشورا ، امام حسین (ع) به شش نفر از شخصیتهای بصره نامه نوشت و آنان را به یاری خویش برای گرفتن حق ، دعوت کرد . این شش نفر که هرکدام ، رئیس گروهی بودند ، عبارت بودند از : مالک بن مسمع ، احنف بن قیس ، منذربن جارود ، مسعودبن عمرو ، قیس بن هیثم و عمربن عبیدالله . نامه رسان و پیک امام حسین (ع) برای رساندن این پیام ، غلامش سلیمان بود . برخی از اینان ، به امام جواب سرد دادند ، برخی فرستاده امام را نزد ابن زیاد فرستادند . از شخصیتهای بصره ، یزید بن مسعود به ندای امام لبیک گفت و با تشکیل جلسه ، قبایل عرب را به یاری آن حضرت دعوت کرد ، آنان نیز خوشحال شده ، اعلام حمایت کردند . در پی آن نامه ای به امام نوشت و اعلام هرگونه حمایت و یاری کرد . ولی نامه ، روزعاشورا وقتی به دست امام حسین (ع) رسید که اصحاب و یارانش شهید شده بودند . از سوی دیگر ، یزید بن مسعود وقتی آماده یاری امام شده بود که خبر شهادت آن حضرت به بصره رسید . (5) یزیدبن نبیط بصری نیز به اتفاق دو پسر و غلامش به ندای امام لبیک گفته ، خود را به مکه رساندند و از آنجا همراه امام به کربلا آمدند و شهید شدند . (6) گرچه برخی از شهدای کربلا از شیعیان بصره بودند ، اما بصره در مجموع ، موضع شایسته ای در برابر اباعبدالله (ع) و نهضت او نداشت . سابقه اش نیز در حمایت از اهل بیت ، خوب نبود .

« امروز ، مردم بصره اغلب شیعه اثنی عشری اند و بخشی هم اخباری . از غُلات شیعه هم چون شیخیه و صوفیه در بصره ساکن هستند . اکثر عشایر نواحی این منطقه ، ایرانی تبارند و فارسی و ترکی را هم مثل عربی می دانند و با آن تکلم می کنند . » (7)

دعوت اهالی کوفه از امام حسین (ع)

وقتی مردم کوفه از مرگ معاویه آگاه شدند و دانستند که امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرده است، بیدرنگ درباره یزید به جستجو پرداختند.آنگاه بر در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند.همین که اجتماع آنان کامل شد، سلیمان برخاست و به ایراد سخن پرداخت.وی در پایان گفتار خود گفت: شما اطلاع یافته اید که معاویه به هلاکت رسیده و به سوی پروردگار رفته است تا به سزای اعمال خود برسد.فرزندش یزید به جای او به حکومت رسیده است.حسین بن علی ضمن مخالفت با او و بدان جهت که از چنگال طاغوتیان آل ابو سفیان اموی در امان باشد رهسپار مکه شده است.شما که از شیعیان او و قبلا نیز از پیروان پدرش بوده اید، امروز نیازمند یاری شماست.چنانچه می دانید و آماده هستید وی را یاری دهید و با دشمنانش به مبارزه پردازید،برای آن حضرت بنویسید و آمادگی خود را جهت دعوت به کوفه اعلام دارید.اما چنانچه از پراکندگی و سستی در یاری او بیم دارید، وی را فریب ندهید.همه یک صدا گفتند: ما با دشمن او خواهیم جنگید و در راه او جانفشانی و خود را فدای او خواهیم کرد.بدین ترتیب اهالی کوفه نامه ای برای حسین بن علی (ع) نوشتند و به وسیله عده ای همراه با ابو عبد الله جدلی ارسال داشتند .نامه مزبور به این شرح بود: بسم الله الرحمن الرحیم، نامه ای است به حسین بن علی از سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد بجلی، حبیب بن مظاهر و عبد الله بن وال، و شیعیان او از مؤمنین و مسلمین از اهالی کوفه.سلام بر تو، اما بعد، سپاس خداوندی را که دشمن سرکش و ستمکار و دشمن پدر شما را در هم شکست و نابود کرد.دشمنی که به این امت یورش برد و به ستمکار خلافت و زمامداری آنان را به چنگ خود درآورد، و اموال آنان را به زور بگرفت و بی آنکه رضایت آنان را فراهم آورد، خود را فرمانروای آنان کرد.نیکان و برگزیدگان آنان را بکشت، و بدکاران و اشرار را به جای نهاد، و مال خدا را دست به دست در میان گردنکشان و ثروتمندان قرار داد.همچنان که قوم ثمود از رحمت خدا دور گشتند، دوری و نابودی نیز بر او باد.

شما خود می دانی که برای ما پیشوایی نیست.پس به سوی ما روی آور.امید است که خداوند به وسیله تو افراد ما را به گرد هم فراهم آورد و به سوی حق راهبری فرماید.اینک نعمان بشیر در قصر فرمانداری اقامت کرده است، و ما هرگز در جمع او شرکت نکرده و در نماز جمعه و عید با او همراهی نمی کنیم.چنانچه ما بدانیم که شما به سوی کوفه حرکتخواهی کرد، او را از شهر کوفه بیرون ساخته، و انشاء الله تعالی او را به شام خواهیم فرستاد.درود و رحمت خداوند بر تو ای فرزند رسول الله (ص) و بر پدر ارجمند تو باد.و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

برخی گویند: این نامه را به وسیله عبد الله بن مسمع همدانی و عبد الله بن وال برای امام فرستاده و به آن دو دستور دادند، نامه را با سرعت به آن حضرت برسانند.پس آن دو با شتاب برفتند تا در دهم ماه رمضان به مکه وارد شدند و نامه را به امام تسلیم کردند، مردم کوفه دو روز پس از فرستادن نامه مزبور، قیس بن مسهر صیداوی، عبد الرحمن بن عبد الله بن شداد ارحبی و عمارة بن عبد الله سلولی را همراه با صد و پنجاه نامه که هر یک از آنها امضای یک یا دو یا چهار نفر را داشت نزد امام (ع) روانه ساختند.هر چند که امام (ع) به هیچ یک از آنان پاسخ ندادند و سکوت کردند، اما همچنان نامه های بسیاری برای او ارسال می شد، و در یک روز ششصد نامه به دست آن حضرت رسید، و این امر همچنان ادامه داشت تا آنجا که جمع نامه های وارده به دوازده هزار می رسید.سپس دو روز دیگر سپری شد.هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد الله حنفی را که آخرین فرستادگان کوفیان بودند روانه مکه ساختند و نامه ای به وسیله آن دو به این شرح برای امام ارسال داشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم: نامه ای است به حسین بن علی (ع) از جانب شیعیان آن حضرت از مؤمنین و مسلمین.اما بعد، ای امام، هر چه زودتر به نزد ما بیایید که مردم در انتظار شمایند و اندیشه ای جز تو ندارند.پس با شتاب، و باز هم با شتاب به سوی کوفه حرکت کنید، با شتاب، با شتاب، والسلام.

همچنین، شبث بن ربعی تمیمی، حجار بن ابجر عجلی، یزید بن حارث بن یزید بن رویم شیبانی، عزرة بن قیس احمسی، عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عطارد بن حاجب بن زراره تمیمی نامه ای نوشتند و با همان گروه برای آن حضرت ارسال داشتند بدین مضمون:

پس از حمد و سپاس به درگاه خداوندی، باغها سرسبز و میوه ها رسیده اند.پس هرگاه مایل باشید به سوی ما بیایید که لشگر بسیار و مجهز جهت یاری شما آماده اند، سلام و رحمت خداوند و برکات او بر شما و بر پدر بزرگوارت باد.

در روایت دیگر چنین آمده است که اهالی کوفه در نامه های خود که به آن حضرت ارسال داشتند یادآور شده بودند: صد هزار شمشیر نزد ما آماده است، پس بی درنگ به سوی کوفه حرکت کنید .

فرستادگان مردم کوفه یکی پس از دیگری نزد آن حضرت گرد آمدند.امام حسین (ع) از هانی و سعید اخباری را جویا شدند و گفتند: به وسیله چه کسانی نامه شما نوشته شده است؟

آن دو گفتند: ای فرزند رسول خدا، کسانی که این نامه را ارسال داشته اند عبارتند از: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، یزید بن حارث بن یزید بن رویم، عزرة بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر بن عطارد.

(هر چند که این عده از افراد مشهور کوفه بودند، اما هیچ یک به عهد خود وفا نکردند و بر خلاف وعده های خود بر علیه آن حضرت قیام کردند و با امام (ع) جنگیدند).

سپس امام حسین (ع) از جای خود برخاست و بین رکن و مقام دو رکعت نماز به جای آورد و از خدای در این مورد طلب خیر کرد.سرانجام نامه ای به وسیله هانی بن هانی و سعید بن عبد الله برای اهالی کوفه فرستادند.مضمون نامه چنین بود:

بسم الله الرحمن الرحیم، نامه ای است از حسین بن علی (ع) به گروه بسیار مؤمنین و مسلمین .اما بعد، نامه های شما را آخرین فرستادگان شما یعنی هانی و سعید برای من آوردند.آنچه که برای من شرح داده و یادآور شده اید دریافتم.سخن اکثریت شما این بود که: برای ما امام و پیشوایی نیست و گفته اید که به سوی شما حرکت کنم، و به این وسیله خداوند ما را بر حق و هدایت گرد آورد، و من هم اکنون برادر و پسر عمو و کسی که در خاندانم مورد اطمینان بوده، یعنی مسلم بن عقیل را به سوی شما گسیل می دارم.چنانچه وی در گزارش خود اطلاع دهد که اکثریت مردم و افراد آگاه و صاحب نظر بر آنچه که در نامه های شما آمده و فرستادگان شما گفته اند مطابق باشد، انشاء الله تعالی به زودی به نزد شما خواهم آمد.به جان خودم سوگند، امام و پیشوا کسی است که در میان مردم به کتاب خدا حکم کند و رفتارش توأم با عدل و داد باشد.از دین حق پیروی، و خود را در آنچه مربوط به خدا و رضای اوست نگهداری کند.و السلام.

پس امام حسین (ع) مسلم بن عقیل را خواستند و به گفته بعضی نامه ای در پاسخ نامه های کوفیان نوشتند و او را همراه با قیس بن مسهر صیداوی و دو نفر دیگر رهسپار کوفه ساختند.امام (ع) وی را به تقوی و پوشیده داشتن امر خود و عطوفت و مهربانی با مردم توصیه فرمود، و به وی گفت: چنانچه مردم را مشاهده کند که گرد آمده و هماهنگ هستند به زودی به آن حضرت اطلاع دهد.پس مسلم که رحمت خدا بر او باد به راه افتاد، ابتدا به مدینه رفت و دو نفر راهنما برای خود انتخاب کرد و راه کوفه را در پیش گرفت.آن دو مسلم را از بیراهه بردند و راه را گم کردند.تشنگی شدیدی بر آنان غلبهکرد و از ادامه راه بازماندند.پس از آنکه راه را پیدا کردند با اشاره علایم راه را به مسلم نشان دادند و خود در اثر تشنگی جان سپردند .مسلم پس از پیمودن راه به محلی که معروف به مضیق بوده و آب فراوانی داشت که قبیله بنی کلب از آن سیراب می شدند، رسید و نامه ای به امام نوشت و به وسیله قیس بن مسهر ارسال داشت.متن نامه چنین بود: اما بعد، من از مدینه با دو تن راهنما به کوفه رهسپار شدم.آن دو از راه کناره گرفته و راه را گم کردند.تشنگی بر ایشان سخت شد.دیری نپایید که از دنیا برفتند.ما به راه خود ادامه دادیم، تا آنگاه که به آب رسیدیم جز رمقی مختصر برای ما نمانده بود و این آب در دره خبث است و به نام مضیق خوانده می شود و من این راه را به واسطه این جریان به فال بد گرفتم از این رو چنانچه اجازه دهید مرا از رفتن بدین سفر معذور دارید، و دیگری را به جای من بفرستید.و السلام.

امام حسین (ع) در پاسخ او نوشت: اما بعد، من از آن بیم دارم که چیزی جز ترس نباشد که تو را وادار به استعفا کرده است.پس اندیشه مکن و همان راهی که تو را فرستاده ام در پیش گیر.همین که مسلم نامه حضرت را خواند گفت: من هرگز از جان خود بیمناک نیستم.پس بیدرنگ راه کوفه را در پیش گرفت.در میان راه به محلی رسید که آب فراوانی داشت و نزدیک قبیله طی بود.سپس از آنجا نیز گذشت مردی را دید که مشغول تیراندازی است و آهویی را شکار کرده است.مسلم رو کرد به او و گفت: امیدوارم انشاء الله تو نیز با ما هماهنگ شوی تا دشمن را از پای درآوریم.سرانجام وارد کوفه شد، و در خانه مختار اقامت کرد.مردم دسته دسته به دیدن او آمدند، همین که گروهی در آنجا فراهم شدند، مسلم نامه حسین بن علی (ع) را بر ایشان خواند و آنان گریستند و با او بیعت کردند.سرانجام تعداد کسانی که با وی بیعت کردند به هیجده هزار نفر رسید.مسلم بیدرنگ نامه ای به امام (ع) نوشت: رهبر یک گروه هرگز به همراهان خود دروغ نمی گوید.اکثر مردم کوفه با شما دست بیعت داده اند.و هیجده هزار نفر تا کنون بیعت خود را اعلام کرده اند.با وصول این نامه هر چه زودتر به طرف کوفه حرکت فرمایید .و السلام.

مردم همچنان به خانه مسلم رفت و آمد می کردند تا آنجا که محل اقامت او آشکار گردید.نعمان بن بشیر که از طرف معاویه فرماندار کوفه بود، و یزید نیز او را بر همان منصب به جای نهاده بود از این امر آگاه شد. (نعمان که از اصحاب رسول الله (ص) بود در نبرد صفین با معاویه همراه شده و در ردیف پیروان او درآمد.اما سرانجام در فتنه ابن زبیر اهالی حمص وی را به قتل رساندند.در حالی که خود والی این شهر بود).

پس نعمان بر منبر رفت و خطاب به مردم گفت: از فتنه و آشوب بر حذر باشید.در این اثنا عبد الله بن مسلم بن سعید حضرمی هم پیمان بنی امیه از جای برخاست و با تندی به نعمان گفت: کار ناروایی مرتکب شده ای و آنچه تو در این مورد می پنداری سخن کسانی است که از روی ضعف و ناتوانی می گویند.نعمان به او گفت: چنانچه من در اطاعت و پیروی از خدا ناتوان باشم بهتر از آن است که در موضع قدرت باشم، اما در برابر خداوند به گناه و معصیت آلوده گردم.این را بگفت و از منبر به زیر آمد.آنگاه عبد الله بن مسلم ضمن نامه ای، ورود مسلم به شهر کوفه و بیعت مردم را با او برای یزید گزارش کرد.و در نامه خود به وی اطلاع داد و گفت: چنانچه بخواهی کوفه در فرمان تو باشد، مرد نیرومندی را به طرف کوفه روانه ساز تا فرمان تو را به انجام رساند، و مانند خودت درباره دشمنت رفتار کند.زیرا که نعمان بن بشیر مردی ضعیف و ناتوان است و یا خود را به ناتوانی می زند.

پس از او عمارة بن ولید بن عقبه و عمر بن سعد نیز شبیه به نامه عبد الله بن مسلم برای یزید ارسال داشتند.همین که نامه ها به یزید رسید، وی سرجون رومی غلام معاویه را خواست . (هر چند که این فرد از خدمتگذاران معاویه بود، اما در زمان حیات معاویه بر او چیرگی داشت) پس یزید به وی گفت: درباره والی کوفه رأی تو چیست؟ یزید در آن هنگام بر عبید الله بن زیاد که حاکم بصره بود خشمناک شد.معاویه پیش از مرگ خود با صدور حکمی فرمانداری کوفه را نیز به وی سپرده بود اما پیش از آن که این حکم به دست وی برسد، معاویه خود به هلاکت رسیده بود.در اینجا سرجون به یزید گفت:چنانچه معاویه زنده بود و در این مورد رأی می داد آن را می پذیرفتی؟ یزید گفت: آری، سرجون حکم فرمانداری عبید الله بن زیاد را برای کوفه به یزید نشان داد.بدین ترتیب یزید حکومت بصره و کوفه را به عبید الله واگذار کرد، و ضمن نامه ای که به وسیله مسلم بن عمر و باهلی برای عبید الله فرستاد به وی گوشزد کرد و گفت: پیروان من از کوفه به من اطلاع داده اند که مسلم بن عقیل در کوفه مردم را گرد آورده تا در میان مسلمانان ایجاد اختلاف کند.از این رو با خواندن این نامه به طرف کوفه حرکت کن، و به هر طریق که می دانی در جستجوی او باش تا بر او دست یابی.پس او را در بند کن، یا به قتل رسان و یا از شهر بیرونش کن.و السلام.

مسلم بن عمرو به راه افتاده تا در بصره به عبید الله رسید.عبید الله بی درنگ دستور داد توشه سفر بردارند و آماده حرکت شوند فردای آن روز به جانب کوفه روان شدند.

پی نوشت ها:

1 - حیاة الامام الحسین ، ج 2 ، ص 312 .

2 - همان ، ج 3 ، ص 46 .

3 - بحار الا نوار ، ج 57 ، ص 205 .

4 - همان ، ج 33 ، ص 492 ، نهج البلاغه ( صبحی صالح ) نامه 18 .

5 - حیاة الا مام الحسین بن علی ، ج 2 ، ص 327 .

6 - همان ، ص 328 .

7 - ر . ک‍ : دایرة المعارف تشیع ، ج 3 ، ص 266 .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : پنج شنبه 25 تير 1394برچسب:, | 2:21 | نويسنده : Shabgard |